زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست