بعد از اینکه دفن شد آن شب پیمبر در سکوت
سُست شد ایمان مردم، مُرد باور در سکوت
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
کم نیست گل محمدی در باغش
گلهای بهشتند همه مشتاقش
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم
روی زمین نگذاشتی شبها سر راحت
وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود