پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست