میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...