دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...