الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...