شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی