پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم