خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت