پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟