ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت