ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده