گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست