ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود