سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست