انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن