میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی