مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار