ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد