حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر