او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
زمین ز بتکدهها پُر شدهست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شدهست ابراهیم
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی