ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت