حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی