هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت