میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی