بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم