هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على