میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی