صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش