ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم