خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت