شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست