او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من