تو را همراه خود آوردهاند از شرق بارانها
تو را ای زادهٔ شرقیترین خورشید دورانها
پر میکشند تا به هوای تو بالها
گم میشوند در افق تو خیالها
بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را
کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را
کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
مدینه، بصره، کوفه، شام، حتی مکه خوابیدهست
نشانی نیست از اسلام و هر چه هست پوسیدهست
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من