ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را