توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را