همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام