نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را