فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد