میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد