کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد