همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته