غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته