میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود