کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز