روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید