مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل