ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم