قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز