میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند